|`پارت:1`|
صبح زود از خواب بیدارشده بودم و تا زمانی که آنالیز شده باشم به قیافه ی خودم داخل آیینه زل زده بودم
بعدش که به خودم اومدم رفتم دستشویی و یه دوش کوتاه گرفتم تا حداقلش بتونم چشمام رو باز کنم
رفتم پایین و با دیدن خونه بدون جونگکوک تعجبی نکردم فقط سرمو پایین انداختم
دیروز قبل از اینکه بره بهم گفت میاد خونه تا باهم یکم خوش بگذرونیم ولی دیشب یوهو همینجور الکی بهم زنگ زد و گفت شب اونجا میخوابه و نمیتونه بیاد و کلیم معذرت خواست
با اینکه ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و معذرت خواهیش و قبول کردم
درحالی که یه دستم یه کوکی و یه دستم لیوان شیر بود به اوپن تکیه دادم و با خودم گفتم
"امروز بعداز ظهر میرم ببینمش یکمم غذا براش میبرم ممکنه هیچی نخورده باشه"
ولی بعد یاد حرفی که بم زده بود افتادم
ـ
جونگکوک: "هرچیم شد نیا کمپانی حتی اگه بهت الماس کردم که بیای بازم نیا"
ا. ت: "آخه چرا چیکاردارم مگه"
جونگکوک: "باید حتما دلیلشو بهت بگم... بخاطر اینکه..(مکث).. اونجا پراز... پسره مهمم نیست که کی باشه حتی هیونگا"
ا. ت:"هاااا؟"
ا. ت» اونجاهمه پسرن؟ حتی میکاپ آرتیستا؟"
با نگاه دارکش ساکت شدم
ـ
بیخیال دلیلم واضحه دیگه رفتم بهش سر بزنم ببینم زندس یانه
ـ
رخت و لباس تن کردم و موهامو بالا بستم
وَ بدون اینکه به ساعت نگاه کنم راهمو کشیدم و رفتم
یه باکس غذا داخل یه کیف گذاشتم
تاحالا اونحا نرفته بودم و آدرسشم به زور با پرسیدن از اینو و اون پیدا کردم
وقتی کمپانیو پیداکردم لبخند کجی زدم و رفتم داخل
تویه راهرو کسی نبود رویه اتاقا شماره داشت و داخلش کاملن آروم بود
اصلا نمیدونستم میتونم کوک و اونجا پیدا کنم یانه
تویه فکر اینکه چجوری پیداش کنم گیرکردم که شونم به شونه ی کسی گیر کردو سکندری به جلو خودم و نزدیک بود بیوفتم وقتی سرمو برگردوندم با یه دختر مواجه شدم
درحالی که داشت عذرخواهی میکرد سریع خودم و جم و جور کردم و ازش پرسیدم:
"اِه مشکلی نیست عیبی نداره ، ببخشید احیانا شما نمیدونید آقای جـ..."
دختره: "چرا چرا خانم میدونم میدونم کجاین، طبقه ی بالا اتاق بیست و چاهار باید با آسانسور برید یکم حلوتر سمت راست یه آسانسور هست من همین الان ازش اومدم پائین باسد زودتر برید تا برنگشته، بهرحال بازم معذرت میخوام فعلا"
تعظیم کوتاهی کرد و دوباره با عجله به دویدنش ادامه داد
جایی که گفت رفتم وقتی رفتم سمت راست آسانسور و درحال بسته شدن دیدم
سریع خودمو بهش رسوندم
ا.ت:"هی هی وایسا "
در حالی که با شدت دویدم با بهش برسم در آسانسور بازشد و محکم به سینه یه مرد خوردم
...
ادامه دارد...
ببخشید دیر اومدم
این دوتا درخواستیه تو یک داستان...
فک میکنم عادت کردین.. به دیر اومدنم ~
بعدش که به خودم اومدم رفتم دستشویی و یه دوش کوتاه گرفتم تا حداقلش بتونم چشمام رو باز کنم
رفتم پایین و با دیدن خونه بدون جونگکوک تعجبی نکردم فقط سرمو پایین انداختم
دیروز قبل از اینکه بره بهم گفت میاد خونه تا باهم یکم خوش بگذرونیم ولی دیشب یوهو همینجور الکی بهم زنگ زد و گفت شب اونجا میخوابه و نمیتونه بیاد و کلیم معذرت خواست
با اینکه ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و معذرت خواهیش و قبول کردم
درحالی که یه دستم یه کوکی و یه دستم لیوان شیر بود به اوپن تکیه دادم و با خودم گفتم
"امروز بعداز ظهر میرم ببینمش یکمم غذا براش میبرم ممکنه هیچی نخورده باشه"
ولی بعد یاد حرفی که بم زده بود افتادم
ـ
جونگکوک: "هرچیم شد نیا کمپانی حتی اگه بهت الماس کردم که بیای بازم نیا"
ا. ت: "آخه چرا چیکاردارم مگه"
جونگکوک: "باید حتما دلیلشو بهت بگم... بخاطر اینکه..(مکث).. اونجا پراز... پسره مهمم نیست که کی باشه حتی هیونگا"
ا. ت:"هاااا؟"
ا. ت» اونجاهمه پسرن؟ حتی میکاپ آرتیستا؟"
با نگاه دارکش ساکت شدم
ـ
بیخیال دلیلم واضحه دیگه رفتم بهش سر بزنم ببینم زندس یانه
ـ
رخت و لباس تن کردم و موهامو بالا بستم
وَ بدون اینکه به ساعت نگاه کنم راهمو کشیدم و رفتم
یه باکس غذا داخل یه کیف گذاشتم
تاحالا اونحا نرفته بودم و آدرسشم به زور با پرسیدن از اینو و اون پیدا کردم
وقتی کمپانیو پیداکردم لبخند کجی زدم و رفتم داخل
تویه راهرو کسی نبود رویه اتاقا شماره داشت و داخلش کاملن آروم بود
اصلا نمیدونستم میتونم کوک و اونجا پیدا کنم یانه
تویه فکر اینکه چجوری پیداش کنم گیرکردم که شونم به شونه ی کسی گیر کردو سکندری به جلو خودم و نزدیک بود بیوفتم وقتی سرمو برگردوندم با یه دختر مواجه شدم
درحالی که داشت عذرخواهی میکرد سریع خودم و جم و جور کردم و ازش پرسیدم:
"اِه مشکلی نیست عیبی نداره ، ببخشید احیانا شما نمیدونید آقای جـ..."
دختره: "چرا چرا خانم میدونم میدونم کجاین، طبقه ی بالا اتاق بیست و چاهار باید با آسانسور برید یکم حلوتر سمت راست یه آسانسور هست من همین الان ازش اومدم پائین باسد زودتر برید تا برنگشته، بهرحال بازم معذرت میخوام فعلا"
تعظیم کوتاهی کرد و دوباره با عجله به دویدنش ادامه داد
جایی که گفت رفتم وقتی رفتم سمت راست آسانسور و درحال بسته شدن دیدم
سریع خودمو بهش رسوندم
ا.ت:"هی هی وایسا "
در حالی که با شدت دویدم با بهش برسم در آسانسور بازشد و محکم به سینه یه مرد خوردم
...
ادامه دارد...
ببخشید دیر اومدم
این دوتا درخواستیه تو یک داستان...
فک میکنم عادت کردین.. به دیر اومدنم ~
۲۴.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
comments (۴۱)
no_comment